باتوجه به اینکه مجموعه « نهج البلاغه » از دیدگاه حدیث ، ادب و تاربخ از عالى ترین درجه اعتبار و سندیت( [1] ) برخوردار مى باشد ، وسخنان برگزیده باب مدینة العلم رسول الله ، امام امیرالمؤمنین ارواحنا فداه دراین کتاب ، بیانگر اسلام راستین و برگردان شیوائى است ازقرآن کریم; این سؤال مطرح مى شود که موضوع مهدویّت در اسلام بطور کلى و انطباق آن با امام دوازدهم شیعه « حجت بن الحسن العسگرى علیه السلام » از نظر « نهج البلاغه » چگونه و تا چه حد از واقعیت برخوردار و قابل قبول است؟ به دیگر سخن ، آیا با چشم پوشى از همه آنچه در احادیث اسلامى و منابع تاریخى راجع به حضرت مهدى(ع) بازگو شده و بطور عموم در اختیار همگان ، به ویژه پژوهشگران و محققان سنى و شیعه قرار گرفته ، کتاب شریف « نهج البلاغه » تا چه اندازه بازگوى اصل مهدویّت ، و روشنگر مشخصات و ویژگیهاى حیاتى آن حضرت ، و ارائه دهنده نقش وجودى او در جهت سازندگى اسلامى مى باشد؟ ضمناً براى روشن شدن موضوع بحث ، قبلا توجه خوانندگان را به این حقیقت جلب نموده که هرچند در کشمکش هاى عقیدتى و بحث و مجادله هاى مذهبى بین شیعه و سنّى ، خلافت بلافصل خود امام امیرالمؤمنین على(ع) موضوع بحث و گفتگو است ، ولى بُعد دیگر امام که حضرتش نمونه انسان کامل ، و داور عادل ، و مثل اعلاى انسانى و بیدار کننده وجدان انسان هاى دردمند ، و باب مدینة العلم پیامبر(ص) ، و کلید قرآن است ، جاى بحث و گفتگو نیست. از این جهت گفتار او مى تواند جدا کننده حقّ از باطل ، و روش او نمایانگر اسلام اصیل باشد; و بدین ترتیب آنچه را که با زبان بیان و با عمل نشان داده ، معیار و الگوئى باشد که هرکس با اتکاء به آن و پیروى از آن راهش را پیدا کند و در تصمیم گیریهاى عقیدتى ، و روشهاى فقهى ، سیاسى ، اجتماعى ، اخلاقى ، و دیگر شؤون حیاتى و دینى بدان گردن نهد. کـوتاه سخن آنکه سخنان امام امیرالمؤمنین على(ع) در کتاب شریف « نهج البلاغه » بزرگترین سند اسلامى ، و حجتى است از طرف خدا بر همه مسلمانان جهان. بر این اساس حتى برادران اهل تسنن ، که پایبند به مقام رهبرى و خلافت امام(ع) در مرتبه چهارم هستند ، گفتار و رفتار حضرتش براى آنها حجت است; و ناگزیر باید در برابر آن سر تسلیم فرود آورند. اکنون یاد آورى این مطلب بجاست که موضوع مهدى منتظر در « نهج البلاغه » منشعب از دو رشته از سخنان امام امیرالمؤمنین على(ع) در این کتاب مى باشد. بدیگر عبارت ، مسأله مهدویت امام دوازدهم ، و ظهور حضرتش در آخر الزمان در کتاب « نهج البلاغه » از دو نظر قابل بررسى و داراى زمینه براى مطالعه و تحقیق است. نخست از دیدگاه ملاحم و پیشگوئیهاى امام(ع) که مواردى از آن ( امثال روى کار آمدن بنى امیه ، حکومت حجاج بن یوسف ، سقوط بنى امیه ، افتادن زمام امور به دست بنى العباس ، قیام زنج در بصره ، فتنه مغول و . . . ) در گذشته به وقوع پیوسته ، و موارد دیگر مربوط به آینده جهان است از قبیل خبر از ( ظهور ) حضرت مهدى(ع) و قیام جهانى آن بزرگوار ، که به خواست خدا در آینده به وقوع خواهد پیوست. و از آن پس از دیدگاه مسائل امامت که باز سخنان امام(ع) پیرامون آن شامل دو بخش است; بخشى ویژه امامت و رهبرى اهل بیت و . . . از نظر کلى; و بخش دیگر ویژه امامت و رهبرى مطلقه و جهانى حضرت مهدى(ع) بخصوص. این بحث بیارى خدا ، و استعـانت از مقام والاى ولایت ، در فرصتى بسیار کوتاه تنظیم گردیده; و مایه نهایت خوشحالى نویسنده است که محتواى آن با دقّت مورد توجه صاحب نظران ارجمند قرار گرفته ، وبه حکم: « فَذَکِّـرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنفَعُ الْمُؤمِنِـین » موارد نقص و اشتباهش را تذکر دهند تا در فرصت چاپ مجدد ، ترمیم ، و مؤمنان را سود بخشد.
در اینجا نخست فهرستى از سخنان امام(ع) را که پیرامون امام ، رهبر ، خلیفه ، مسؤول ، و زمامدارى بر مسلمانان ایراد فرموده ، به آگاهى خوانندگان ارجمند رسانده( [2] ) ، آنگاه مى پردازیم به بحث و بررسى پیرامون آنچه در رابطه با « مهدویت در اسلام » و پیشگوئى از ظهور و قیام فرزندش حضرت مهدى(ع) ، و تحقق یافتن حکومت جهانى اسلام در سایه رهبرى آن بزرگوار وارد گردیده; و با توجه به اینکه « نهج البلاغه » چاپ صبحى صالح شامل فهارس متعدد ، و بیش از دیگر چاپها مورد توجه و مراجعه مى باشد ، شماره خطبه ها و صفحات بر اساس آن تنظیم گردیده است.
امام امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(ع)
درباره حضرت مهدى(ع)
بر اساس « نهج البلاغه » چاپ صبحى صالح
« و خلَّف فینا رایةَ الحقِّ ، مَن تَقدَّمها مَرق ، و مَن تَخلَّف عَنها زَهق ، و مَن لَزِمها لَحَق ، دلیلُها مَکیثُ الکَـلام ، بَطـِىءُ القِیام ، سَریعٌ إذا قَام ، فإذا أنتُم أَلَنتم لَه رِقابَکم ، و أَشَرتم إلیه بِـأَصابِعِکم جاءَهُ المَوتُ فذَهَب بِه فَلَبِثتُم بَعدَه ماشاءَ اللهُ ، حتَّى یُطلِعَ اللهُ لَکم مَن یَجمَعُکم ، و یَضُـمُّ نَشرَکم ، فلاتَطمَعوا فِى غَیرِ مُقبِل ، و لاتَیأَسُوا مِن مُدْبِر ، فإنَّ المُدْبرَ عَسى أن تَزِلَّ بِهِ إِحدَى قائِمَتَـیْهِ ، و تَثبُتَ الأُخرَى ، فَتَرجِعَا حتَّى تَثْبُـتا جَمِیعاً » او ( پیامبر ) پرچم حق را برافراشت و در میان ما به یادگار گذارد; آن کس که از زیر سایه این پرچم پاى پیش نهد از شریعت اسلام خارج گردد; و آن کس که از پیرویش سر باز زند به هلاکت رسد; و سرانجام کسیکه زیر سایه این پرچم به پیش رود راه سعادت پیموده و به آن دست یابد. پرچمدار این پرچم با شکیبائى و آرامش سخن گوید; و با کندى و تأنى در اجراى کارها بپا خیزد; امّا چون بپا خواست بسى شتاب کند تا به پیروزى نهائى رسد; پس آنگاه که سر در گرو فرمانش نهادید ، و با سرانگشت به سویش اشاره کردید ، دوران او سپرى شده و مرگش فرارسد. از آن پس ناگزیر مدتى که مشیت الهى اقتضاء کند در انتظار بسر برید ، آنگاه خداوند شخصیتى را برانگیزد تا شما را ( که به اختـلاف و جـدائى گرائیده اید ) جمع کند و پراکندگى شما را سر و سامان بخشد. پس به کسیکه ( چیزیکه ) رو نکرده دل مبندید; و از آن که رو گردانده ناامید مشوید( [3] ). آگاه باشید که آل محمّد صلَّى الله علیه و آله همانند ستارگان این گنبد مینا باشند; آن هنگام که یکى از آنها غروب کند دیگرى بدرخشد. گوئى چنان است که در پرتو آل محمد(ص) نعمتهاى الهى را بر شما فراوان و تمام شده مى بینم; و آنچه را که آرزویش را در دل مى پروراندید بدان دست یافتید. ابن ابى الحدید مى نویسد:امام این خطبه را در سومین جمعه زمامدارى خود ایراد فرمود; و ضمن آن به مطالبى پیرامون احوال خود اشاره کرد. سپس همچون دیگر شارحان ، بى چون و چرا هدف از ایراد این خطبـه را پیشگـوئى از مهـدى و توصیف آن حضرت دانسته و مى گوید: شخصى را که خدا برمى انگیزد از اهل بیت است; و این سخن اشاره به مهـدى آخرالزمان مى باشد و در نزد ما ( اهل تسنن ) غیر موجود است و از این پس وجود پیدا خواهد کرد; و به عقیده امامیه اکنون موجود مى باشد( [4] ). اکنون لازم است که درباره « و لاتَیأَسُوا مِن مُدْبِر » توضیح دهیم که معنى آن این است که از کسیکه روگردانده مأیوس و ناامید مشوید; و مصداق آن غیبت حضرت مهدى(ع) و روگردانى آن حضرت از تصدّى ریاست و زعامت ظاهرى باشد ، تا هنگام ظهور. ولى ابن ابى الحدید به خاطر فرار از رفتن زیر بار ولادت آن بزرگوار و غیبتش به دست و پا افتاده ، و خواسته است وانمود کند لازمه « مُدْبِر » بودن ، موجود بودن است ، و در صورت عدم تولّد و موجود نبودن ، تعبیر به ادبار و روگردانى غلط است و مفهوم معقولى ندارد. آنگاه کلمه « و لاتَیأَسُوا مِن مُدْبِر » را این چنین معنا مى کند که هرگاه این مهدى از دنیا رفت و فرزندانش را بجانشینى برگزید و کار یکى از آنها به اضطراب و ناپایدارى گرائید ، پس مأیوس نشوید و به شکّ نیفتید و نگوئید شاید ما در پیروى اینان دچار اشتباه شده ایم ، زیرا . . . اکنون این گونه بیراهه روى در تفسیر کلام روشن امام(ع) را ، جز به مخالفت با واقعیات وتعصب مذهبى ، بر چه چیز مى توان تطبیق کرد؟! جوابش به عهده خود خوانندگان است و نیازى به توضیح ندارد.
« یَعطِفُ الهَوى عَلَى الهُدى ، إذا عَطَفُوا الهُدى عَلَى الهَوى ، و یَعطِفُ الرَّأىَ عَلَى القُرآنِ ، إذا عَطَفُوا القرآنَ على الرَّأىِ ، حتَّى تَقُومَ الحَربُ بِکم عَلى ساق ، بادِیاً نَواجِذُها ، مَملُوءَةً أَخْلافُها ، حُلْواً رَضاعُها ، عَلْقَماً عاقِبَتُها » او هواى نفس را به هدایت و رهنمود الهى بر مى گرداند ، آن هنگام که مردم هدایت الهى را به خواسته هاى نفسانى بر گردانده اند. و آنگاه که مردم قرآن را تفسیر به رأى کنند او آراء و نظریات را به قرآن گرایش دهد. ابن ابى الحدید پیرامون این فراز سخنان امام على(ع) مى گوید: این کلام اشاره به امامى است که خداوند او را در آخرالزمان به وجود مى آورد و همو باشد که در روایات و آثار به او نوید داده شده است ; و مقصود از گرایش به قرآن ، لغو احکام صادره از روى رأى و قیاس ، و منع از عمل بر طبق گمان و تخمین ، و جایگزین کردن عمل بر طبق قرآن است. بدین ترتیب ابن ابى الحدید به پیشگوئى امیرمؤمنان(ع) از ظهور و قیام حضرت مهدى(ع) ، و نقش او در حاکمیت هدایت الهى و قرآن بجاى هوى و هوس و رأى و قیاس ــ که روش عقیدتى و فقهى اهل تسنن به ویژه فرقه حنفى را تشکیل مى دهد ــ اعتراف نموده ، اما زیر بار ولادت حضرت از پیش نرفته ، و خاطر نشان مى کند که بعداً متولّد خواهد شد. و این ادعا در مقدمه کتاب مردود گردید. اما آنچه ما خود از کلام امیرالمؤمنین على(ع) مى فهمیم این است که به طور کوتاه مى گوئیم: برنامه کار و سازمان حکومت آن امام بزرگوار و موعود اسلام ، همچون زمامداران جهان ، متکى بر هوى و هوس ، و دین سازى و زورگوئى و قوانین تحمیلى نیست; بلکه بر اساس رشد عقلى و پیشرفتهاى علمى است ، که در سایه هدایت قرآن و تعالیم عالیه اسلام و رهبرى حضرتش پایه گذارى مى شود. همانطوریکه پیامبر عالیمقام اسلام(ص) ، در پرتو قرآن و دستورات اسلام ، در مدت کوتاهى روح ایمان ، یکتاپرستى ، نوعدوستى ، عدالت ، رفاه ، نظم و امنیّت همه جانبه ، و علم و دانش را جایگزین عقاید شرک آمیز مذاهب باطل ، رذائل اخلاقى ، انواع تبعیضات و تجاوزات ، فقر علمى ، و دیگر چیزها نموده ، و سرانجام وضع نکبت بار زندگى جاهلى را از ریشه دگرگون ساخت ; و عالیترین راه و رسم زندگى و کسب سعادت را به مردم آموخت ; و درهاى ثروت مادى و معنوى را بر روى آنان گشود. و امام(ع) در فراز بعد چنین خاطر نشان مى فرماید که: رویدادها وحوادث بدانجا منتهى مى شود که جنگ همه را به پا خیزاند ، و همانند حیوان درنده اى که در موقع حمله دهان خود را براى دریدن شکار و بلعیدن آن ، تا آخرین حد باز مى کند به شما نیشخند زند; پستانهاى آن از شیر پر گشته( [5] ); مکیدن شیر آن بس شیرین است ، و سرانجام بس زهرآگین. آرى ، همانطور که دیدیم و مى بینیم ، در آغاز جنگ ، نوعاً غنائم جنگى و موفقیتهائى نصیب جنگجویان مى شود; و به امید بهره بیشتر و پیروزى کامل جنگ به ذائقه آنها شیرین مى آید ، آنچنانکه هریک از طرفین طرح آتش بس طرف دیگر را نمى پذیرد; اما پایان شوم جنگ ، کشتار ، ویرانى ، معلولین فراوان ، بیماریهاى روحى و جسمى ، غارت اموال ، تجاوز به نوامیس ، و انواع بدبختى ها است که کام جنگ افروزان و ملل جنگ زده را تلخ مى کند. هم اکنون نمونه آشکار آن را در جنگ خائنانه و تحمیلى عراق و ایران به چشم خود مى بینیم که انواع کمکهاى نظامى و سلاحهاى جنگى است که با پولهاى سعودى و همکاران خود فروخته اش از طرف مصر ، اردن ، اسرائیل ، آمریکا ، شوروى و فرانسه سرازیر عراق مى شود; و مسلمانان فریب خورده یا خود فروخته بعثى و مرتد را به ادامه جنگ علیه اسلام و مسلمانان ایران تشجیع مى کند. چنانکه جنگ اعراب و اسرائیل در رمضان ، جنگ مسیحیان لبنان با مسلمانان این کشور در چهار سال پیش ، و حمله فعلى اسرائیل به لبنان ، و کشتار بى رحمانه و بى حد و حساب مسلمانان این سرزمین هم نمونه هاى دیگرى از پیشگوئیهاى امام امیرالمؤمنین على(ع) است. امام(ع) این چنین سخن را ادامه مى دهند که: « أَلا وَ فِى غَد ــ و سَیأْتى غَدٌ بِما لا تَعرِفوُن ــ یَأخُذُ الْوَالِى مِن غَیرِها عُمَّالِها عَلى مَساوِىءِ أَعْمَالِها ، و تُخرِجُ لَهُ الأَرضُ أَفالِیذَ کَبِدِها ، و تُلقِى إِلَیهِ سِلماً مَقالیدَها ، فَیُریکم کیفَ عَدلُ السِّیرةِ ، وَ یُحیِى مَیِّـتَ الکِتابِ و السُّـنَّةِ » آگاه باشید ، در فردا ـ فردائى که از آمدنش و آنچه همراه دارد نا آگاهید ـ والى و زمامدار ( با این ویژگى که بر اساس وراثت از حکومت هاى قبل ، یا بند و بست با گروهها و احزاب چپ و راست ، یا سرسپردگى به استعمارگران شرق و غرب روى کار نیامده ) ; کارفرمایان و عمال آن حکومتها را بحسب تجاوزات و خیانتهائى که مرتکب شده اند ، محاکمه نموده ، به کیفر رساند; و زمین پاره هاى جگر خود را براى او بیرون آورد ، و از روى تسلیم و فروتنى کلیدهاى خود ( اختیار گوشه و کنار جهان ) را به سوى او اندازد; و آنگاه او روش زمامدارى و آئین دادگسترى پیامبر را به شما نشان دهد ، و آثار مرده و فراموش شده کتاب و سنّت را دگر بار زنده ، و به اجراء و گسترش در آورد. ابن ابى الحدید در ذیل این فراز نوشته است: « أن الوالى یعنى امام الذى یخلقه الله تعالى فى آخر الزمان » بدون شک مقصود از والى در این عبارت امامى است که خداوند او را در آخر الزمان خلق خواهد کرد. کلمه « أفـالیذ » جمع « افلاذ » جمع « فلذ » بـه معنى پاره جگر است ، و این کنایه از گنج ها و ذخائر زیر زمینى امثال طلا ، نقره ، الماس ، نفت ، و غیره است که براى قائم به امر ( زمامدار ) آشکار خواهد شد; و در بعضى از تفاسیر کلام خداوند ، « وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقَـالَها »( [6] ) به همین موضوع تفسیر شده است. آنگاه گوید: این مطلب در روایتى با تعبیر « و قائت له الارض أفلاذ کبدها »( [7] ) آمده ، که معناى آن چنین است: « زمین پاره هاى جگر و ذخائر خود را به خارج پرتاب خواهد کرد. » نیز ابن اثیر پیرامون لغت « فلذ » گوید: از اخبار سـاعت جمله « و تقـىء الارض أفلاذ کبدها » است; و معنـاى این جمله آنست که زمین گنجهاى نهفته خود را خارج مى کند ; و همانند این کلام است آیه: « وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقَـالَها »( [8] ). و علامه قندوزى نیز این فراز از کلام امیرالمؤمنین(ع) را تحت عنوان « فى ایراد الکلمات القدسیة لعلى کرم الله وجهه ، التى ذکرها فى شأن المهدى فى کتاب نهج البلاغه » آورده است( [9] ). و حاکم در « مستدرک » به نقل از مجاهد از ابن عباس آورده که گفت: و اما مهدى آنست که پر مى کند زمین را از عدالت ، همچنانکه پر شده باشد از ستم; و در این موقع چهارپایان و درندگان در امنیت بسر خواهند برد; و زمین پاره هاى جگرش را بیرون اندازد. مجاهد پرسید: پاره هاى جگر زمین چیست؟ ابن عباس پاسخ داد: قطعاتى همانند ستونهائى از طلا و نقره( [10] ).
« . . . یا قومِ هذَا إِبانُ وُرودِ کُلِّ مَوعُود ، و دُنُوٍّ مِن طَلعةِ مَا لاَ تَعرفُون. أَلا و إِنَّ مَن أَدرکَها مِنَّا یَسرِى فِیهَا بِسِراج مُنِیر ، و یَحذُو فِیهَا عَلَى مِثالِ الصَّـالِحِین ، لِیَـحُلَّ فِیهَا رِبقاً ، و یُعتِقَ فِیهَا رِقَّاً ، و یَصدَعَ شَعْباً ، و یَشعَبَ صَدعاً ، فِى سِترِة عَنِ النَّاس ، لاَ یُـبصِرُ القَائِفُ أَثَرَهُ ، وَ لَو تَابَعَ نَظَرَهُ . . . » اى مردم اکنون هنگام فرا رسیدن فتنه هائى است که به شما وعده داده شده; و نزدیک است برخورد با رویدادهائى که حقیقت آن بر شما ناشناخته و مبهم خواهد بود. دانسته باشید آنکس که از طریق ما ( مهدى موعود منتظر ) به راز این فتنه ها پى برد و آن روزگار را دریابد ، با مشعل فروزان هدایت ره بسپرد ، و به سیره و روش پاکان و نیکان ( پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام ) رفتار نماید ، تا در آن گیر و دار گره ها را بگشاید ، و بردگانِ در بند ظلم و خودخواهى و ملّت هاى اسیر استعمار را از بردگى و اسارت برهاند ، توده هاى گمراهى و ستمگرى را متلاشى و پراکنده سازد ، و حق طلبان را گردهم آورد ، و بدیگر عبارت تشکیلات کفر و ستم را بر هم زند و جدائى و تفرقه اسلام و مسلمانان را تبدیل به یکپارچگى نموده و سامان بخشد. این رهبر ( مدتها بلکه قرنها ) در پنهانى از مردم بسر برد و هر چند دیگران کوشش کنند تا اثرش را بیابند ، نشانى از رد پایش نیابند. در این هنگام گروهى از مؤمنان براى درهم کوبیدن فتنه ها آماده شوند ، همچون آماده شدن شمشیر که در دست آهنگر صیقل داده شده. همینان چشمانشان به نور و فروغ قرآن روشن گردد ، موج با شکوه تفسیر قرآن در گوش دلشان طنین انداز شود ، شامگاهان و صبحگاهان جانشان از چشمه حکمت و معارف الهى سیراب گردد. ابن ابى الحدید پیرامون این سخن مى گوید: جمله « و دُنُوٍّ مِن طَلعةِ مَا لاَ تَعرفُون » کنایه از پیش آمدهاى مهم و رویدادهاى بى سابقه از قبیل دابة الارض( [11] ) ، دجال ، فتنه ها و کارهاى خارق العاده و وهم انگیز او ، ظهور سفیانى ، و کشتار بیش از حد مردم است. آنگاه مى نویسد: امام با ایراد جمله « أَلا و إِنَّ مَن أَدرکَها » بذکر مهدى آل محمد(ص) پرداخته که از کتاب و سنّت پیروى مى کند. و جمله « فِى سِترة عَنِ النَّاس » بیانگر موضوع پنهانى و غیبت این شخصیت والا مقام مورد اشاره است. سپس مى گوید: این موضوع امامیه را در عقیده مذهبى ( ولادت حضرت مهدى(ع) ) سودى نبخشد; هرچند که پنداشته اند سخن امام تصریح به گفته آنها درباره غیبت مهدى است; زیرا جایز است که خداوند این چنین امامى را در آخر الزمان بیافریند و مدتى در پنهانى بسر برد ، و داراى مبلغین و نمایندگانى باشد که دستورات او را به اجرا در آورند ، و از آن پس ظهور نماید و زمام کشورها را بدست گیرد و حکومتها را زیر سلطه خود درآورد و جهان را مسخر فرماید.( [12] ) اکنون توجه خوانندگان رابدین نکته جلب مى نماید که ابن ابى الحدید از یکسو انطباق کلام امیرالمؤمنین(ع) را بر عقیده شیعه درباره حضرت مهدى حجة بن الحسن العسکرى(ع) و ولادت و زنده بودن آن بزرگوار باور نکرده و رد مى کند; و از سوى دیگر جایز و ممکن مى داند که حضرت مهدى(ع) پس از بدنیا آمدن ، مدتى را در حال غیبت و پنهانى بسر برد ، و نمایندگان و مبلغین از طرف حضرتش به وظائف محوله دینى پردازند ; آنگاه ظهور کند و رسماً مشغول به کار گردد. بدون شکّ این نظریه جز تعصّب ولقمه دور سر گردانیدن ، توجیه دیگرى نمى تواند داشته باشد ; چه اگر ممکن باشد که آن حضرت بعد از بدنیا آمدن غایب گردد و . . . پس همان نظریه اى را ارائه داده است که شیعه مى گوید ، منتها با یک اختلاف غیر اساسى ; و آن اینکه شیعه معتقد به ولادت امام زمان در سال 256 هجرى است ، و این اعتقاد مبتنى بر دهها حدیث از ناحیه امامان معصوم علیهم السَّـلام ، و اعترافات بیش از یکصد نفر از مورخان و دانشمندان اهل تسنن است که در مقدمه بدانها اشاره شد. نیز علامه قندوزى در باب 74 « ینابیع المودّة » این فراز از کلام امام را بعنوان مهدى موعود اسلام و مورد نظر شیعه ایراد نموده است.
« وَ قَد طَلـَعَ طَالِعٌ ، وَ لَمـَعَ لاَمِعٌ ، وَ لاَحَ لاَئِحٌ ، وَ اعتَدَلَ مَائِلٌ ، وَ استَبدَلَ اللهُ بِقَوم قَوماً ، وَ بِیَـوم یَوماً ، وَ انتَـظَرْنَا الْغِیَرَ إنْتِظَارَ الْمـُجدِبِ الْمـَطَرَ. وَ إِنَّمـَا الأَئِمـَّةُ قَوَّامُ اللهِ عَلى خَلْقِهِ ، وَ عُرَفَاؤُهُ عَلى عِبَادِهِ. . . » طلوع کننده اى طالع شد; و درخشنده اى بدرخشید; و آشکار کننده اى آشکار گردید; و آنچه به انحراف گرائیده بود به حق و اعتدال برگشت; و خداوند گروهى را به گروهى تبدیل ، و روزى را در برابر روزى قرار داد. جز این نیست که امامان ( بر حق ) پاسداران الهى بر خلق خدا هستند ، و آگاهان مراقب از طرف او بر بندگانش; کسى به بهشت نخواهد رفت مگر اینکه آنان را بشناسد; و هیچکس به دوزخ نخواهد رفت جز آنکه پیشوایان ( بر حق ) را انکار کند ، و آنها او را جزو پیروان خود ندانند. ناگفته پیدا است که مقصود از این سخن ــ که شرط رفتن به بهشت را شناخت امامان ، و مایه رفتن به جهنم را نشناختن امامان(ع) و انکار آنان اعلام نموده ــ شناختن و نشناختن امامان دروغین و پیشوایان ظلم و گمراهى نیست. بنابراین متصدیان امر خلافت قبل از على(ع) ، و معاویه ها و یزیدها و مروان ها و عبدالملک ها و هشام ها از بنى امیه ، و سفاح ها و منصورها ، و هرون ها و مأمون ها و متوکل ها و معتمدها و دیگران از بنى العباس ( که سراسر عمرشان به کشتار اهل بیت پیامبر(ص) ، و قتل و غارت مؤمنین و سادات ، و پر کردن زندانها از افراد بیگناه ، و راه انداختن مجالس شراب و قمار و زنا و هتک اسلام ، و انواع جنایت طى گردید ) کسانى نبودند که شناخت آنها شرط سعادت و نشناختنشان مایه گرفتارى باشد. آرى اگر مقصود از این کلام ، افراد نامبرده باشد ، زمامداران خائن کشورها و مناطق مسلمان نشین و نوکران خود فروخته استعمار نیز دست کمى از آنان نداشته ، و باید آنها هم معرفتشان مایه سعادت و عدم شناختشان مایه جهنم باشد; و این مطلبى است که هیچ مسلمان عاقلى زیربار آنها نمى رود. چنانکه هدف از شناسائى امامان راستین ، تنها شناختن نام آنها و نام پدرانشان و اطلاع بر تاریخ ولادت و درگذشتشان نیست. بلکه هدف اصلى از این وظیفه بزرگ اسلامى شناختن امام است با ویژگیهاى علمى و سیره اخلاقى ، اجتماعى ، سیاسى ، و دیگر شؤون شخصى و امامتى ، و اعتراف عقیدتى و عملى بمقام ولایت او. و مقصود از شناخت آنان مردم را ، شناختن بعنوان شیعه و در خط پیروى آنان بودن است; و این درست همان معرفت و شناسائى طرفینى مایه رفتن به بهشت و رهائى از جهنّم است. اکنون با توجه به جملات « إِنَّمَـا الا َئمَّةُ قَـوَّامُ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ ، وَ عُرَفاؤُهُ على عِبادِه » به این نکته پى خواهیم برد که باید در هر عصر و دوره اى از اعصار و دورانهاى اسلامى کسى وجود داشته باشد که تحت عنوان « امام » و « پیشوا » قائم بر خلق خدا و مراقب بر بندگان او باشد. این حقیقتى است غیر قابل انکار که جز بر اساس عقیده شیعه درباره دوازده امام و تولد و حیات امام دوازدهم ، بر هیچ فرقه اى از دیگر فرق اسلامى ( چه شیعه و چه سنى ) منطبق نخواهد شد. بدین ترتیب تنها کسیکه در طول حدود ده قرن و نیم گذشته تا کنون و بعداً هم تا عصر انقلاب جهانى اسلام مى تواند از بین اقشار و توده هاى مختلف اسلامى ، مصداق بى چون و چراى سخن امام امیرالمؤمنین(ع) باشد همانا حضرت بقیة الله الأعظم ، مهدى منتظر ، حجة بن الحسن العسکرى(عج) باشد ، که گذشته از شیعه ، بیش از یکصد و بیست نفر از بزرگان علماى اهل سنت و مراجع درجه اول حدیثى ، تاریخى ، و ادبى آنها اعتراف به ولادت و غیبت و نیز قیام جهانى حضرتش در آینده نموده اند. آرى، او هم اکنون در هر کجا که هست به وظیفه قائمیت بر خلق خدا مشغول ، وبه گفته محقق طوسى علیه الرحمة: « وجوده لـطف ، و تصرفه لـطف آخر ، و عدمه منّا »( [13] ) اصل وجودش لطف است ، و دخالتش در امور لطفى دیگر ، و عدم تصرف یا غیبتش از ناحیه ماست.
« . . . قَد لَبِسَ لِلحِکمَة جُنَّـتَها ، وَ أَخَذَها بِجَمِیعِ أَدَبِها مِنَ الإِقبَالِ عَلَیهَا وَ المَعرِفَةِ بِها ، وَ التَّـفَرُّغِ لَها ، فَهِى عِندَ نَفسِهِ ضَالَّـتُهُ الَّتِى یَطلُبُها ، وَ حَاجَتُهُ الَّتِى یَسأَلُ عَنهَا. فَهُوَ مُغتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الإِسلامُ ، وَ ضَرَبَ بِعَسِیبِ ذَنَبِه وَ أَلصَقَ الأَرضَ بِجِرَانِهِ ، بَقِیَّـةُ مِن بَقَایَا حُجَّتِهِ ، خَلِیفَةٌ مِن خَلائِفِ أَنبِیَائِهِ » همانا زره دانش را بر تن پوشانده ، و آن را با تمام آداب و شرائطى که مى باید ــ چون توجه به شناسائى و فراغت بال از سرگرمى به غیر آن ــ پس حکمت گمشده او باشد که پیوسته در جستجوى آن است و خواسته اوست که در تعقیبش پرس و جو مى کند. آن زمان که اسلام به غربت گراید و ( همانند شترى که رنجور و از راه رفتن باز مانده دم خود را حرکت دهد و سینه بر زمین چسباند ) حرکت و سازندگى خود را از دست بدهد ، و او ( حضرت مهدى(ع) ) به غربت و پنهانى به سر برد ( تا موقعى که از طرف خدا مأمور به قیام گردد و اسلام را از غربت و فراموشى و حالت بى تفاوتى مردم برهاند ) . او باقیمانده اى است از حجتهاى خدا و خلیفه ایست از خلفاى پیامبران. ابن ابى الحدید پیرامون این فراز از سخن امیرمؤمنان(ع) نوشته است: این گفتار را هر گروهى بر اساس عقیده خود تفسیر کرده اند. شیعه امامیه گمان کرده اند که مقصود از این شخصیت ، مهدى منتظر مى باشد. آنگاه به ایراد نظر صوفیه اهل تسنن و فلاسفه و دیگر همفکران خود ـ که هیچ یک نه مستند بدلیل عقلى است نه نقلى ـ پیرامون این فراز از سخن امام پرداخته و گوید: به نظر من بعید نیست که مراد از این شخصیت ، قائم آل محمد در آخر وقت باشد ، هنگامیکه خداوند او را بوجود آورد ، هر چند که ألآن موجود نیست; زیرا در این کلام دلیلى بر وجود او نباشد; و اتفاق همه فرق اسلامى بر این است که ( عمر ) دنیا و تکلیف مردم جز با ظهور و قیام او پایان نخواهد یافت.( [14] ) اکنون توجه به این نکته لازم است که شارح معتزلى ، نخست برداشت شیعه از کلام امیرالمؤمنین(ع) را با تردید نقل کرده ، لیکن چون برگفته هاى صوفیه و فلاسفه و اصحاب خود دلیل قانع کننده اى نیافته ، ناگزیر تن به عقیده شیعه و صحت برداشت آن از سخن امام(ع) داده ، و صریحاً اعتراف به پیشگوئى آن حضرت از وجود مهدى و قیام جهانى او کرده است; اما درباره ولادت و حیات حضرتش تشکیک نموده ، مى گوید: در این کلام چیزى که در حـال حاضر دلیل بر وجود او باشد به نظر نمى رسد. بدیهى است که این سخن از مثل ابن ابى الحدید ، با مقام فضلى که داشته ، جز به انکار حقایق و مخالفت از روى تعصّب با شیعه ، به چیز تفسیر نمى شود. زیرا امیرمؤمنان(ع) درصدد معرفى اصل موضوع مهدى در اسلام و نقش وجودى او پس از ولادت و دیگر مراحل حیاتى آن موعود الهى بوده اند ، نه در مقام خبر دادن از ولادت و موجود بودن کسى که بیش از دو قرن بعد از حضرتش ولادت یافته ، تا در کلامش اشاره اى به موجودیت او باشد ، و ابن ابى الحدید ( بدون توجه به واقعیت تاریخ حضرت مهدى(ع) ) از آن اشاره بفهمد که مهدى در قرن هفتم زنده و موجود است ، و الا منکر ولادت و حیات او گردد. در حدیثى که به نقل سیوطى ــ در « عرف الوردى »ص126 ــ ابن ابى شیبه ، احمد بن حنبل( [15] ) ، ابوداوود ، ابویعلى( [16] ) ، و طبرانى از پیامبر(ص) آورده اند که ضمن پیشگوئى از مقدمات همزمان با ظهور مهدى(ع) ــ همانگونه که امیرمؤمنان(ع) از اسلام تعبیر نموده ــ حضرتش از پیش تعبیر و پیشگوئى نموده و مى فرماید: « یُلقـِى الإِسلاَمَ بِجِرانِهِ إِلَى الأَرض »( [17] ) یعنى اسلام را با کمال آرامش و با تمام ابعاد پیاده و گسترده مى کند. نیز نعیم بن حماد در « فتن » ــ بنا به نقل سید بن طاووس( [18] ) ــ از پیامبر آورده که فرمود: « مهدى گنجها را استخراج مى کند و اموال را تقسیم. » آنگاه فرمود: « یُلقـِى الإِسلاَمَ بِجـِرانِهِ »
[1] ــ کتاب « مصادر نهج البلاغه و اسانیده » تألیف علامه محقق و دانشمند گرانقدر ، مرحوم سید عبدالزهراء حسینى عراقى ، شامل پژوهش و تحقیق از اسناد حدیثى ، تاریخى و ادبى « نهج البلاغه » مى باشد; که براى یک یک خطبه ها ، نامه ها و کلمات امام امیرالمؤمنین على(ع) ، 1 تا 12 سند حدیثى ، تاریخى و ادبى از منابع سنى و شیعه ارائه نموده; و به حق از عالى ترین و ارزنده ترین کارهائى است که پیرامون شناخت کتاب و استناد آن به امام(ع) انجام گرفته ، واهمیت و ارزش کتاب را در اختیار همگان قرارداده; وضمن چهار مجلد براى دومین بار در بیروت به چاپ رسیده است. نیز در همین زمینه « مصادر نهج البلاغه » به قلم دانشمند لبنانى ، شیخ عبدالله نعمت ، رئیس دادگاه جعفرى بیروت ، که در یک جلد چاپ و منتشر گردیده. و جز این دو کتاب « مدارک البلاغه و دفع الشبهات عنه » به قلم علامه جلیل شیخ هادى کاشف الغطاء است که ضمیمه « مستدرک نهج البلاغه » همان مؤلف در بیروت به چاپ رسیده. [2] ــ این مطالب در مراتب زیر خلاصه مى گردد: 1 ــ اصل مسأله امامت و رهبرى در اسلام. 2 ــ شرایط امامت ، یا مشخصات و ویژگیهاى امام و رهبر. 3 ــ انواع مسؤولیت هاى مقام رهبرى و قلمرو فعالیت آن. 4 ــ موقعیت اهل بیت و صلاحیت همه جانبه آنها در تصدى مقام خلافت و رهبرى. 5 ــ سیره و روش امام امیرمؤمنان(ع) از آغاز اسلام تا دوران خلافت ، و نقش آن حضرت در جهت رهبرى. 6 ــ رهبرى مطلقه و جهانى در اسلام. 7 ــ ظهور و قیام امام دوازدهم ، و تحقق یافتن رهبرى و زعامت بى قید و ... . [3] ــ شاید مقصود این باشد که به امام حاضر که به دنیا بى توجه است ، یا از اصلاح کار شما در شرائط موجود ناتوان است ، طمع مورزید; و از امام زمان که غائب مى شود ناامید نگردید که رمز پیروزى و کلید حل مشکلات در دست اوست. چه ممکن است کسیکه روگردانده یک پایش بلغزد ، و پاى دیگرش برقرار ماند ، آنگاه پس از مدتى هر دو با هم بجاى خود برگردند ( و دین خدا را که دستخوش حوادث شده ثبات و استقرار بخشد ). [4] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 7 ص 94 ـ 95. [5] ــ شاید کنایه از مواد و مهمات جنگى باشد که از هر سو به جنگجویان اعطاء مى شود ، و بدین وسیله آتش جنگ برافروخته تر مى گردد. [6] ــ سوره زلزال 99/2 . [7] ــ شرح نهج البلاغه ، 9/46 . [8] ــ نهایه ، ج 3 ص 470 ; الفائق ، زمخشرى 3/141 . [9] ــ ینابیع المودة ، باب 74 ، ص524 ، چاپ نجف. [10] ــ مستدرک ، ج 4 ص 514. [11] ــ خداوند در قرآن مجید ، سوره نمل 27/84 ، سخن از « دابة الارض » به میان آورده ، و فرموده: « وَ إذِا وَقعَ القَولُ عَلَیهِم أَخرَجنا لَهم دَآبـّةَ الأَرضِ تُکَلِّـمُهم أَنَّ النَّـاسَ کَانُوا بِایَاتِنَا لاَیوُقِنُون » و به موجب نقل اکثر مفسران ، مقصود از « دابة الارض » ( جنبنده زمینى ) موجودى است که از طرف خدا برانگیخته شود و با علامت مخصوص ، مؤمن و کافر را از هم جدا و مشخص نماید. رجوع شود به « نهایه » ابن اثیر ، ج 2 ص 96. [12] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 9 ص 128. [13] ــ به « شرح تجرید » علامه ، و « شرح تجرید » قوشجى مراجعه شود. [14] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 10 ص 96. [15] ــ مسند احمد بن حنبل ، 6/316. [16] ــ مسند ابویعلى ، ج 12 ص 370 ، شماره 6940. [17] ــ جران به معناى باطن گردن شتر است. [18] ــ الملاحم و الفتن ، ص 44 ، باب 146.
|