قمبوان

قمبوان

قمبوان
قمبوان

قمبوان

قمبوان

مهدویت در نهج البلاغه

مهدى منتظر در نهج البلاغه

 

باتوجه به اینکه مجموعه « نهج البلاغه » از دیدگاه حدیث ، ادب و تاربخ از عالى ترین درجه اعتبار و سندیت( [1] ) برخوردار مى باشد ، وسخنان برگزیده باب مدینة العلم رسول الله ، امام امیرالمؤمنین ارواحنا فداه دراین کتاب ، بیانگر اسلام راستین و برگردان شیوائى است ازقرآن کریم; این سؤال مطرح مى شود که موضوع مهدویّت در اسلام بطور کلى و انطباق آن با امام دوازدهم شیعه  « حجت بن الحسن العسگرى علیه السلام » از نظر « نهج البلاغه » چگونه و تا چه حد از واقعیت برخوردار و قابل قبول است؟

به دیگر سخن ، آیا با چشم پوشى از همه آنچه در احادیث اسلامى و منابع تاریخى راجع به حضرت مهدى(ع) بازگو شده و بطور عموم در اختیار همگان ، به ویژه پژوهشگران و محققان سنى و شیعه قرار گرفته ، کتاب شریف « نهج البلاغه » تا چه اندازه بازگوى اصل مهدویّت ، و روشنگر مشخصات و ویژگیهاى حیاتى آن حضرت ، و ارائه دهنده نقش وجودى او در جهت سازندگى اسلامى مى باشد؟

ضمناً براى روشن شدن موضوع بحث ، قبلا توجه خوانندگان را به این حقیقت جلب نموده که هرچند در کشمکش هاى عقیدتى و بحث و مجادله هاى مذهبى بین شیعه و سنّى ، خلافت بلافصل خود امام امیرالمؤمنین على(ع) موضوع بحث و گفتگو است ، ولى بُعد دیگر امام که حضرتش نمونه انسان کامل ، و داور عادل ، و مثل اعلاى انسانى و بیدار کننده وجدان انسان هاى دردمند ، و باب مدینة العلم پیامبر(ص) ، و کلید قرآن است ، جاى بحث و گفتگو نیست.

از این جهت گفتار او مى تواند جدا کننده حقّ از باطل ، و روش او نمایانگر اسلام اصیل باشد; و بدین ترتیب آنچه را که با زبان بیان و با عمل نشان داده ، معیار و الگوئى باشد که هرکس با اتکاء به آن و پیروى از آن راهش را پیدا کند و در تصمیم گیریهاى عقیدتى ، و روشهاى فقهى ، سیاسى ، اجتماعى ، اخلاقى ، و دیگر شؤون حیاتى و دینى بدان گردن نهد.

کـوتاه سخن آنکه سخنان امام امیرالمؤمنین على(ع) در کتاب شریف « نهج البلاغه » بزرگترین سند اسلامى ، و حجتى است از طرف خدا بر همه مسلمانان جهان.

بر این اساس حتى برادران اهل تسنن ، که پایبند به مقام رهبرى و خلافت امام(ع) در مرتبه چهارم هستند ، گفتار و رفتار حضرتش براى آنها حجت است; و ناگزیر باید در برابر آن سر تسلیم فرود آورند.

اکنون یاد آورى این مطلب بجاست که موضوع مهدى منتظر در « نهج البلاغه » منشعب از دو رشته از سخنان امام امیرالمؤمنین على(ع) در این کتاب مى باشد.

بدیگر عبارت ، مسأله مهدویت امام دوازدهم ، و ظهور حضرتش در آخر الزمان در کتاب « نهج البلاغه » از دو نظر قابل بررسى و داراى زمینه براى مطالعه و تحقیق است.

نخست از دیدگاه ملاحم و پیشگوئیهاى امام(ع) که مواردى از آن ( امثال روى کار آمدن بنى امیه ، حکومت حجاج بن یوسف ، سقوط بنى امیه ، افتادن زمام امور به دست بنى العباس ، قیام زنج در بصره ، فتنه مغول و . . . ) در گذشته به وقوع پیوسته ، و موارد دیگر مربوط به آینده جهان است از قبیل خبر از ( ظهور ) حضرت مهدى(ع) و قیام جهانى آن بزرگوار ، که به خواست خدا در آینده به وقوع خواهد پیوست.

و از آن پس از دیدگاه مسائل امامت که باز سخنان امام(ع) پیرامون آن شامل دو بخش است;

بخشى ویژه امامت و رهبرى اهل بیت و  . . .  از نظر کلى;

و بخش دیگر ویژه امامت و رهبرى مطلقه و جهانى حضرت مهدى(ع) بخصوص.

این بحث بیارى خدا ، و استعـانت از مقام والاى ولایت ، در فرصتى بسیار کوتاه تنظیم گردیده; و مایه نهایت  خوشحالى نویسنده است که محتواى آن با دقّت مورد  توجه صاحب نظران ارجمند قرار گرفته ، وبه حکم: « فَذَکِّـرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنفَعُ الْمُؤمِنِـین » موارد نقص و اشتباهش را تذکر دهند تا در فرصت چاپ مجدد ، ترمیم ، و مؤمنان را سود بخشد.

 

امامت و رهبرى در نهج البلاغه

در اینجا نخست فهرستى از سخنان امام(ع) را که پیرامون امام ، رهبر ، خلیفه ، مسؤول ، و زمامدارى بر مسلمانان ایراد فرموده ، به آگاهى خوانندگان ارجمند رسانده( [2] ) ، آنگاه مى پردازیم به بحث و بررسى پیرامون آنچه در رابطه با « مهدویت در اسلام » و پیشگوئى از ظهور و قیام فرزندش حضرت مهدى(ع) ، و تحقق یافتن حکومت جهانى اسلام در سایه رهبرى آن بزرگوار وارد گردیده; و با توجه به اینکه « نهج البلاغه » چاپ صبحى صالح شامل فهارس متعدد ، و بیش از دیگر چاپها مورد توجه و مراجعه مى باشد ، شماره خطبه ها و صفحات بر اساس آن تنظیم گردیده است.

 

صفحه (ع) سخنان امام خطبه ردیف
183  أتأمرونى أن 126 1
105 أتزعم أنک تهدى 79 2
277 ألا بأبى و أمى ، هم من عدَّة  187 3
69 ألا و انى قد دعوتکم 27 4
189 اللَّـهم انک تعلم  131 5
336 اللَّـهم انى استعدیک 217 6
92 أما انه سیظهر علیکم  57 7
91 أما قولکم أکل ذلک  55 8
50-48 أما والذى فلق  4 9
177 أما والله لو أنى  121 10
323 أملکوا عنى هذا 207 11
182 أنا لم نحکم الرجال  125 12
300 نا وضعت فى الصغر 192 13
143 أنظروا اهل بیت  97 14
278 إنما مثلى بینکم  187

15

54 إن معى لبصیرتى  10 16
243 إن الناس من هذا 168 17
203 إن هذا الامر لم  146 18
353 إن هذا المال لیس  232 19
152 أنه لیس  105 20
103 أولم ینه بنى أمیة  75 21
201 أین الذین زعموا  144 22
247 أیها الناس ان  173 23
323 أیها الناس انه  208 24

 

صفحه (ع) سخنان امام خطبه ردیف
163 أیها الناس انى  182 25
51 بنا اهتدیتم  5 26
176 تالله لقد علمت  120 27
76 دخلت على المؤمنین  33 28
136 دعونى و التمسوا  92 29
223 ذلک القرآن فاستنطقوه  158 30
139 عترته خیر العتر  94 31
231 فأعلم أما الاستبداد  162 32
234 فأعلم أن افضل  164 33
138-137 فانى فقأت عین  93 34
120-119 فاین تذهبون  87 35
220 فقلت یا رسول الله  156 36
175 فوالله انى لأولى  118 37
119 فهو من معادن  87 38
280 لایقع اسم الهجرة ــ انه امرنا صعب  189 39
102 لقد علمت أنى  74 40
94 لما خوف من الغیلة  62 41
93 لما قتل الخوارج  60 42
194 لم تکن بیعتکم  136 43
196 لن یسرع أحد  139 44
93 مصارعهم دون النطفة  59 45
99 ملکتنى عینى و أنا  70 46
162 نحن شجرة النبوة  109 47
215 نحن الشعار و الاصحاب  154 48

 

صفحه (ع) سخنان امام خطبه ردیف
205 و اعلموا أنکم لن  147 49
247-246 و قد قال قائل  172 50
335 و قد کرهت ان  216 51
52 والله لابن أبى طالب  5 52
250 والله لو شئت  175 53
194 والله ما أنکروا على  137 54
322 والله ما کانت  205 55
347-346   والله لان أبیت  224 56
64 و إنى لعلى یقین  22 57
67 و إنى والله لأظن  25 58
44 و خلف فیکم ما خلفت  1 59
184 و سیهلک فى صنفان  127 60
62 و ما یبلغ عن الله  20 61
175 و لاینبغى لى أن  119 62
100 و لقد بلغنى أنکم  71 63
311 و لقد علم المستحفظون  197 64
173 و لو تعلمون ما أعلم  116 65
47 و لهم خصایص  3 66
357 هم عیش العلم  239 67
47 هم موضع سره  2 68
358   یا ابن عباس ما یرید  240 69
419 أأقنع من نفسى  45 70
380 ثم تقول عباد الله  25 71
386 فدع عنک  28 72
451 فلمّا مضى علیه السِّـلام  62 73
452 ولکننى آسى  62 74

 


  

 


 

 

 

 

 

 

 

پیشگوئیهاى

 

امام امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(ع)

 

درباره حضرت مهدى(ع)

 

 

 

 

 

 بر اساس « نهج البلاغه » چاپ صبحى صالح

 


 

 

 

 

 

 

خطبه 100:

 

«  و خلَّف فینا رایةَ الحقِّ ، مَن تَقدَّمها مَرق ، و مَن تَخلَّف عَنها زَهق ، و مَن لَزِمها لَحَق ، دلیلُها مَکیثُ الکَـلام ، بَطـِىءُ القِیام ، سَریعٌ إذا قَام ، فإذا أنتُم أَلَنتم لَه رِقابَکم ، و أَشَرتم إلیه بِـأَصابِعِکم جاءَهُ المَوتُ فذَهَب بِه فَلَبِثتُم بَعدَه ماشاءَ اللهُ ، حتَّى یُطلِعَ اللهُ لَکم مَن یَجمَعُکم ، و یَضُـمُّ نَشرَکم ، فلاتَطمَعوا فِى غَیرِ مُقبِل ، و لاتَیأَسُوا مِن مُدْبِر ، فإنَّ المُدْبرَ عَسى أن تَزِلَّ بِهِ إِحدَى قائِمَتَـیْهِ ، و تَثبُتَ الأُخرَى ، فَتَرجِعَا حتَّى تَثْبُـتا جَمِیعاً »

او ( پیامبر ) پرچم حق را برافراشت و در میان ما به یادگار گذارد; آن کس که از زیر سایه این پرچم پاى پیش نهد از شریعت اسلام خارج گردد; و آن کس که از پیرویش سر باز زند به هلاکت رسد; و سرانجام کسیکه زیر سایه این پرچم به پیش رود راه سعادت پیموده و به آن دست یابد.

پرچمدار این پرچم با شکیبائى و آرامش سخن گوید; و با کندى و تأنى در اجراى کارها بپا خیزد; امّا چون بپا خواست بسى شتاب کند تا به پیروزى نهائى رسد; پس آنگاه که سر در گرو فرمانش نهادید ، و با سرانگشت به سویش اشاره کردید ، دوران او سپرى شده و مرگش فرارسد.

از آن پس ناگزیر مدتى که مشیت الهى اقتضاء کند در انتظار بسر برید ، آنگاه خداوند شخصیتى را برانگیزد تا شما را ( که به اختـلاف و جـدائى گرائیده اید ) جمع کند و پراکندگى شما را سر و سامان بخشد. پس به کسیکه ( چیزیکه ) رو نکرده دل مبندید; و از آن که رو گردانده ناامید مشوید( [3] ).

آگاه باشید که آل محمّد صلَّى الله علیه و آله همانند ستارگان این گنبد مینا باشند; آن هنگام که یکى از آنها غروب کند دیگرى بدرخشد.

گوئى چنان است که در پرتو آل محمد(ص) نعمتهاى الهى را بر شما فراوان و تمام شده مى بینم; و آنچه را که آرزویش را در دل مى پروراندید بدان دست یافتید.

ابن ابى الحدید مى نویسد:امام این خطبه را در سومین جمعه زمامدارى خود ایراد فرمود; و ضمن آن به مطالبى پیرامون احوال خود اشاره کرد.

سپس همچون دیگر شارحان ، بى چون و چرا هدف از ایراد این خطبـه را پیشگـوئى از مهـدى و توصیف آن حضرت دانسته و مى گوید: شخصى را که خدا برمى انگیزد از اهل بیت است; و این سخن اشاره به مهـدى آخرالزمان مى باشد و در نزد ما ( اهل تسنن ) غیر موجود است و از این پس وجود پیدا خواهد کرد; و به عقیده امامیه اکنون موجود مى باشد( [4] ).

اکنون لازم است که درباره « و لاتَیأَسُوا مِن مُدْبِر » توضیح دهیم که معنى آن این است که از کسیکه روگردانده مأیوس و ناامید مشوید; و مصداق آن غیبت حضرت مهدى(ع) و روگردانى آن حضرت از تصدّى ریاست و زعامت ظاهرى باشد ، تا هنگام ظهور.

ولى ابن ابى الحدید به خاطر فرار از رفتن زیر بار ولادت آن بزرگوار و غیبتش به دست و پا افتاده ، و خواسته است وانمود کند لازمه « مُدْبِر » بودن ، موجود بودن است ، و در صورت عدم تولّد و موجود نبودن ، تعبیر به ادبار و روگردانى غلط است و مفهوم معقولى ندارد.

آنگاه کلمه « و لاتَیأَسُوا مِن مُدْبِر » را این چنین معنا مى کند که هرگاه این مهدى از دنیا رفت و فرزندانش را بجانشینى برگزید و کار یکى از آنها به اضطراب و ناپایدارى گرائید ، پس مأیوس نشوید و به شکّ نیفتید و نگوئید شاید ما در پیروى اینان دچار اشتباه شده ایم ، زیرا . . .

اکنون این گونه بیراهه روى در تفسیر کلام روشن امام(ع) را ، جز به مخالفت با واقعیات وتعصب مذهبى ، بر چه چیز مى توان تطبیق کرد؟! جوابش به عهده خود خوانندگان است و نیازى به توضیح ندارد.

 


 

 

 

 

 

 

خطبه 138:

 

« یَعطِفُ الهَوى عَلَى الهُدى ، إذا عَطَفُوا الهُدى عَلَى الهَوى ، و یَعطِفُ الرَّأىَ عَلَى القُرآنِ ، إذا عَطَفُوا القرآنَ على الرَّأىِ ، حتَّى تَقُومَ الحَربُ بِکم عَلى ساق ، بادِیاً نَواجِذُها ، مَملُوءَةً أَخْلافُها ، حُلْواً رَضاعُها ، عَلْقَماً عاقِبَتُها »

او هواى نفس را به هدایت و رهنمود الهى بر مى گرداند ، آن هنگام که مردم هدایت الهى را به خواسته هاى نفسانى بر گردانده اند.

و آنگاه که مردم قرآن را تفسیر به رأى کنند او آراء و نظریات را به قرآن گرایش دهد.

ابن ابى الحدید پیرامون این فراز سخنان امام على(ع) مى گوید:

این کلام اشاره به امامى است که خداوند او را در آخرالزمان به وجود مى آورد و همو باشد که در روایات و آثار به او نوید داده شده است ; و مقصود از گرایش به قرآن ، لغو احکام صادره از روى رأى و قیاس ، و منع از عمل بر طبق گمان و تخمین ، و جایگزین کردن عمل بر طبق قرآن است.

بدین ترتیب ابن ابى الحدید به پیشگوئى امیرمؤمنان(ع) از ظهور و قیام حضرت مهدى(ع) ، و نقش او در حاکمیت هدایت الهى و قرآن بجاى هوى و هوس و رأى و قیاس ــ که روش عقیدتى و فقهى اهل تسنن به ویژه فرقه حنفى را تشکیل مى دهد ــ اعتراف نموده ، اما زیر بار ولادت حضرت از پیش نرفته ، و خاطر نشان مى کند که بعداً متولّد خواهد شد. و این ادعا در مقدمه کتاب مردود گردید.

اما آنچه ما خود از کلام امیرالمؤمنین على(ع) مى فهمیم این است که به طور کوتاه مى گوئیم:

برنامه کار و سازمان حکومت آن امام بزرگوار و موعود اسلام ، همچون زمامداران جهان ، متکى بر هوى و هوس ، و دین سازى و زورگوئى و قوانین تحمیلى نیست; بلکه بر اساس رشد عقلى و پیشرفتهاى علمى است ، که در سایه هدایت قرآن و تعالیم عالیه اسلام و رهبرى حضرتش پایه گذارى مى شود.

همانطوریکه پیامبر عالیمقام اسلام(ص) ، در پرتو قرآن و دستورات اسلام ، در مدت کوتاهى روح ایمان ، یکتاپرستى ، نوعدوستى ، عدالت ، رفاه ، نظم و امنیّت همه جانبه ، و علم و دانش را جایگزین عقاید شرک آمیز مذاهب باطل ، رذائل اخلاقى ، انواع تبعیضات و تجاوزات ، فقر علمى ، و دیگر چیزها نموده ، و سرانجام وضع نکبت بار زندگى جاهلى را از ریشه دگرگون ساخت ; و عالیترین راه و رسم زندگى و کسب سعادت را به مردم آموخت ; و درهاى ثروت مادى و معنوى را بر روى آنان گشود.

و امام(ع) در فراز بعد چنین خاطر نشان مى فرماید که:

رویدادها وحوادث بدانجا منتهى مى شود که جنگ همه را به پا خیزاند ، و همانند حیوان درنده اى که در موقع حمله دهان خود را براى دریدن شکار و بلعیدن آن ، تا آخرین حد باز مى کند به شما نیشخند زند; پستانهاى آن از شیر پر گشته( [5] ); مکیدن شیر آن بس شیرین است ، و سرانجام بس زهرآگین.

آرى ، همانطور که دیدیم و مى بینیم ، در آغاز جنگ ، نوعاً غنائم جنگى و موفقیتهائى نصیب جنگجویان مى شود; و به امید بهره بیشتر و پیروزى کامل جنگ به ذائقه آنها شیرین مى آید ، آنچنانکه هریک از طرفین طرح آتش بس طرف دیگر را نمى پذیرد; اما پایان شوم جنگ ، کشتار ، ویرانى ، معلولین فراوان ، بیماریهاى روحى و جسمى ، غارت اموال ، تجاوز به نوامیس ، و انواع بدبختى ها است که کام جنگ افروزان و ملل جنگ زده را تلخ مى کند.

هم اکنون نمونه آشکار آن را در جنگ خائنانه و تحمیلى عراق و ایران به چشم خود مى بینیم که انواع کمکهاى نظامى و سلاحهاى جنگى است که با پولهاى سعودى و همکاران خود فروخته اش از طرف مصر ، اردن ، اسرائیل ، آمریکا ، شوروى و فرانسه سرازیر عراق مى شود; و مسلمانان فریب خورده یا خود فروخته بعثى و مرتد را به ادامه جنگ علیه اسلام و مسلمانان ایران تشجیع مى کند.

چنانکه جنگ اعراب و اسرائیل در رمضان ، جنگ مسیحیان لبنان با مسلمانان این کشور در چهار سال پیش ، و حمله فعلى اسرائیل به لبنان ، و کشتار بى رحمانه و بى حد و حساب مسلمانان این سرزمین هم نمونه هاى دیگرى از پیشگوئیهاى امام امیرالمؤمنین على(ع) است.

امام(ع) این چنین سخن را ادامه مى دهند که:

« أَلا وَ فِى غَد ــ و سَیأْتى غَدٌ بِما لا تَعرِفوُن ــ یَأخُذُ الْوَالِى مِن غَیرِها عُمَّالِها عَلى مَساوِىءِ أَعْمَالِها ، و تُخرِجُ لَهُ الأَرضُ أَفالِیذَ کَبِدِها ، و تُلقِى إِلَیهِ سِلماً مَقالیدَها ، فَیُریکم کیفَ عَدلُ السِّیرةِ ، وَ یُحیِى مَیِّـتَ الکِتابِ و السُّـنَّةِ »

آگاه باشید ، در فردا ـ فردائى که از آمدنش و آنچه همراه دارد نا آگاهید ـ والى و زمامدار ( با این ویژگى که بر اساس وراثت از حکومت هاى قبل ، یا بند و بست با گروهها و احزاب چپ و راست ، یا سرسپردگى به استعمارگران شرق و غرب روى کار نیامده ) ;

کارفرمایان و عمال آن حکومتها را بحسب تجاوزات و خیانتهائى که مرتکب شده اند ، محاکمه نموده ، به کیفر رساند; و زمین پاره هاى جگر خود را براى او بیرون آورد ، و از روى تسلیم و فروتنى کلیدهاى خود ( اختیار گوشه و کنار جهان ) را به سوى او اندازد; و آنگاه او روش زمامدارى و آئین دادگسترى پیامبر را به شما نشان دهد ، و آثار مرده و فراموش شده کتاب و سنّت را دگر بار زنده ، و به اجراء و گسترش در آورد.

ابن ابى الحدید در ذیل این فراز نوشته است:

« أن الوالى یعنى امام الذى یخلقه الله تعالى فى آخر الزمان »

بدون شک مقصود از والى در این عبارت امامى است که خداوند او را در آخر الزمان خلق خواهد کرد.

کلمه « أفـالیذ » جمع « افلاذ » جمع « فلذ » بـه معنى پاره جگر است ، و این کنایه از گنج ها و ذخائر زیر زمینى امثال طلا ، نقره ،  الماس ، نفت ، و غیره است که براى قائم به امر ( زمامدار ) آشکار خواهد شد; و در بعضى از تفاسیر کلام خداوند ، « وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقَـالَها »( [6] ) به همین موضوع تفسیر شده است.

آنگاه گوید: این مطلب در روایتى با تعبیر « و قائت له الارض أفلاذ کبدها »( [7] ) آمده ، که معناى آن چنین است: « زمین پاره هاى جگر و ذخائر خود را به خارج پرتاب خواهد کرد. »

نیز ابن اثیر پیرامون لغت « فلذ » گوید: از اخبار سـاعت جمله « و تقـىء الارض أفلاذ کبدها » است; و معنـاى این جمله آنست که زمین گنجهاى نهفته خود را خارج مى کند ; و همانند این کلام است آیه: « وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقَـالَها »( [8] ).

و علامه قندوزى نیز این فراز از کلام امیرالمؤمنین(ع) را تحت عنوان « فى ایراد الکلمات القدسیة لعلى کرم الله وجهه ، التى ذکرها فى شأن المهدى فى کتاب نهج البلاغه » آورده است( [9] ).

و حاکم در « مستدرک » به نقل از مجاهد از ابن عباس آورده که گفت:

و اما مهدى آنست که پر مى کند زمین را از عدالت ، همچنانکه پر شده باشد از ستم; و در این موقع چهارپایان و درندگان در امنیت بسر خواهند برد; و زمین پاره هاى جگرش را بیرون اندازد.

مجاهد پرسید: پاره هاى جگر زمین چیست؟

ابن عباس پاسخ داد: قطعاتى همانند ستونهائى از طلا و نقره( [10] ).

 


 

 

 

 

 

 

خطبه 150:

 

« . . . یا قومِ هذَا إِبانُ وُرودِ کُلِّ مَوعُود ، و دُنُوٍّ مِن طَلعةِ مَا لاَ تَعرفُون. أَلا و إِنَّ مَن أَدرکَها مِنَّا یَسرِى فِیهَا بِسِراج مُنِیر ، و یَحذُو فِیهَا عَلَى مِثالِ الصَّـالِحِین ، لِیَـحُلَّ فِیهَا رِبقاً ، و یُعتِقَ فِیهَا رِقَّاً ، و یَصدَعَ شَعْباً ، و یَشعَبَ صَدعاً ، فِى سِترِة عَنِ النَّاس ، لاَ یُـبصِرُ القَائِفُ أَثَرَهُ ، وَ لَو تَابَعَ نَظَرَهُ . . . »

اى مردم اکنون هنگام فرا رسیدن فتنه هائى است که به شما وعده داده شده; و نزدیک است برخورد با رویدادهائى که حقیقت آن بر شما ناشناخته و مبهم خواهد بود.

دانسته باشید آنکس که از طریق ما ( مهدى موعود منتظر ) به راز این فتنه ها پى برد و آن روزگار را دریابد ، با مشعل فروزان هدایت ره بسپرد ، و به سیره و روش پاکان و نیکان ( پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام ) رفتار نماید ، تا در آن گیر و دار گره ها را بگشاید ، و بردگانِ در بند ظلم و خودخواهى و ملّت هاى اسیر استعمار را از بردگى و اسارت برهاند ، توده هاى گمراهى و ستمگرى را متلاشى و پراکنده سازد ، و حق طلبان را گردهم آورد ، و بدیگر عبارت تشکیلات کفر و ستم را بر هم زند و جدائى و تفرقه اسلام و مسلمانان را تبدیل به یکپارچگى نموده و سامان بخشد.

این رهبر ( مدتها بلکه قرنها ) در پنهانى از مردم بسر برد و هر چند دیگران کوشش کنند تا اثرش را بیابند ، نشانى از رد پایش نیابند.

در این هنگام گروهى از مؤمنان براى درهم کوبیدن فتنه ها آماده شوند ، همچون آماده شدن شمشیر که در دست آهنگر صیقل داده شده.

همینان چشمانشان به نور و فروغ قرآن روشن گردد ، موج با شکوه تفسیر قرآن در گوش دلشان طنین انداز شود ، شامگاهان و صبحگاهان جانشان از چشمه حکمت و معارف الهى سیراب گردد.

ابن ابى الحدید پیرامون این سخن مى گوید:

جمله « و دُنُوٍّ مِن طَلعةِ مَا لاَ تَعرفُون » کنایه از پیش آمدهاى مهم و رویدادهاى بى سابقه از قبیل دابة الارض( [11] ) ، دجال ، فتنه ها و کارهاى خارق العاده و وهم انگیز او ، ظهور سفیانى ، و کشتار بیش از حد مردم است.

آنگاه مى نویسد:

امام با ایراد جمله « أَلا و إِنَّ مَن أَدرکَها » بذکر مهدى آل محمد(ص) پرداخته که از کتاب و سنّت پیروى مى کند.

و جمله « فِى سِترة عَنِ النَّاس » بیانگر موضوع پنهانى و غیبت این شخصیت والا مقام مورد اشاره است.

سپس مى گوید:

این موضوع امامیه را در عقیده مذهبى ( ولادت حضرت مهدى(ع) ) سودى نبخشد; هرچند که پنداشته اند سخن امام تصریح به گفته آنها درباره غیبت مهدى است; زیرا جایز است که خداوند این چنین امامى را در آخر الزمان بیافریند و مدتى در پنهانى بسر برد ، و داراى مبلغین و نمایندگانى باشد که دستورات او را به اجرا در آورند ، و از آن پس ظهور نماید و زمام کشورها را بدست گیرد و حکومتها را زیر سلطه خود درآورد و جهان را مسخر فرماید.( [12] )

اکنون توجه خوانندگان رابدین نکته جلب مى نماید که ابن ابى الحدید از یکسو انطباق کلام امیرالمؤمنین(ع) را بر عقیده شیعه درباره حضرت مهدى حجة بن الحسن العسکرى(ع) و ولادت و زنده بودن آن بزرگوار باور نکرده و رد مى کند; و از سوى دیگر جایز و ممکن مى داند که حضرت مهدى(ع) پس از بدنیا آمدن ، مدتى را در حال غیبت و پنهانى بسر برد ، و نمایندگان و مبلغین از طرف حضرتش به وظائف محوله دینى پردازند ; آنگاه ظهور کند و رسماً مشغول به کار گردد.

بدون شکّ این نظریه جز تعصّب ولقمه دور سر گردانیدن ، توجیه دیگرى نمى تواند داشته باشد ;

چه اگر ممکن باشد که آن حضرت بعد از بدنیا آمدن غایب گردد و . . . پس همان نظریه اى را ارائه داده است که شیعه مى گوید ، منتها با یک اختلاف غیر اساسى ;

و آن اینکه شیعه معتقد به ولادت امام زمان در سال 256 هجرى است ، و این اعتقاد مبتنى بر دهها حدیث از ناحیه امامان معصوم علیهم السَّـلام ، و اعترافات بیش از یکصد نفر از مورخان و دانشمندان اهل تسنن است که در مقدمه بدانها اشاره شد.

نیز علامه قندوزى در باب 74 « ینابیع المودّة » این فراز از کلام امام را بعنوان مهدى موعود اسلام و مورد نظر شیعه ایراد نموده است.

 


 

 

 

 

 

 

خطبه 152:

 

« وَ قَد طَلـَعَ طَالِعٌ ، وَ لَمـَعَ لاَمِعٌ ، وَ لاَحَ لاَئِحٌ ، وَ اعتَدَلَ مَائِلٌ ، وَ استَبدَلَ اللهُ بِقَوم قَوماً ، وَ بِیَـوم یَوماً ، وَ انتَـظَرْنَا الْغِیَرَ إنْتِظَارَ الْمـُجدِبِ الْمـَطَرَ. وَ إِنَّمـَا الأَئِمـَّةُ قَوَّامُ اللهِ عَلى خَلْقِهِ ، وَ عُرَفَاؤُهُ عَلى عِبَادِهِ. . .  »

طلوع کننده اى طالع شد; و درخشنده اى بدرخشید; و آشکار کننده اى آشکار گردید; و آنچه به انحراف گرائیده بود به حق و اعتدال برگشت; و خداوند گروهى را به گروهى تبدیل ، و روزى را در برابر روزى قرار داد.

جز این نیست که امامان ( بر حق ) پاسداران الهى بر خلق خدا هستند ، و آگاهان مراقب از طرف او بر بندگانش; کسى به بهشت نخواهد رفت مگر اینکه آنان را بشناسد; و هیچکس به دوزخ نخواهد رفت جز آنکه پیشوایان ( بر حق ) را انکار کند ، و آنها او را جزو پیروان خود ندانند.

ناگفته پیدا است که مقصود از این سخن ــ که شرط رفتن به بهشت را شناخت امامان ، و مایه رفتن به جهنم را نشناختن امامان(ع) و انکار آنان اعلام نموده ــ شناختن و نشناختن امامان دروغین و پیشوایان ظلم و گمراهى نیست.

بنابراین متصدیان امر خلافت قبل از على(ع) ، و معاویه ها و یزیدها و مروان ها و عبدالملک ها و هشام ها از بنى امیه ، و سفاح ها و منصورها ، و هرون ها و مأمون ها و متوکل ها و معتمدها و دیگران از بنى العباس (  که سراسر عمرشان به کشتار اهل بیت پیامبر(ص) ، و قتل و غارت مؤمنین و سادات ، و پر کردن زندانها از افراد بیگناه ، و راه انداختن مجالس شراب و قمار و زنا و هتک اسلام ، و انواع جنایت طى گردید ) کسانى نبودند که شناخت آنها شرط سعادت و نشناختنشان مایه گرفتارى باشد.

آرى اگر مقصود از این کلام ، افراد نامبرده باشد ، زمامداران خائن کشورها و مناطق مسلمان نشین و نوکران خود فروخته استعمار نیز دست کمى از آنان نداشته ، و باید آنها هم معرفتشان مایه سعادت و عدم شناختشان مایه جهنم باشد; و این مطلبى است که هیچ مسلمان عاقلى زیربار آنها نمى رود.

چنانکه هدف از شناسائى امامان راستین ، تنها شناختن نام آنها و نام پدرانشان و اطلاع بر تاریخ ولادت و درگذشتشان نیست.

بلکه هدف اصلى از این وظیفه بزرگ اسلامى شناختن امام است با ویژگیهاى علمى و سیره اخلاقى ، اجتماعى ، سیاسى ، و دیگر شؤون شخصى و امامتى ، و اعتراف عقیدتى و عملى بمقام ولایت او.

و مقصود از شناخت آنان مردم را ، شناختن بعنوان شیعه و در خط پیروى آنان بودن است; و این درست همان معرفت و شناسائى طرفینى مایه رفتن به بهشت و رهائى از جهنّم است.

اکنون با توجه به جملات « إِنَّمَـا الا َئمَّةُ قَـوَّامُ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ ، وَ عُرَفاؤُهُ على عِبادِه » به این نکته پى خواهیم برد که باید در هر عصر و دوره اى از اعصار و دورانهاى اسلامى کسى وجود داشته باشد که تحت عنوان « امام » و « پیشوا » قائم بر خلق خدا و مراقب بر بندگان او باشد. این حقیقتى است غیر قابل انکار که جز بر اساس عقیده شیعه درباره دوازده امام و تولد و حیات امام دوازدهم ، بر هیچ فرقه اى از دیگر فرق اسلامى ( چه شیعه و چه سنى ) منطبق نخواهد شد.

بدین ترتیب تنها کسیکه در طول حدود ده قرن و نیم گذشته تا کنون و بعداً هم تا عصر انقلاب جهانى اسلام مى تواند از بین اقشار و توده هاى مختلف اسلامى ، مصداق بى چون و چراى سخن امام امیرالمؤمنین(ع) باشد همانا حضرت بقیة الله الأعظم ، مهدى منتظر ، حجة بن الحسن العسکرى(عج) باشد ، که گذشته از شیعه ، بیش از یکصد و بیست نفر از بزرگان علماى اهل سنت و مراجع درجه اول حدیثى ، تاریخى ، و ادبى آنها اعتراف به ولادت و غیبت و نیز قیام جهانى حضرتش در آینده نموده اند.

آرى، او هم اکنون در هر کجا که هست به وظیفه قائمیت بر  خلق خدا مشغول ، وبه گفته محقق طوسى علیه الرحمة: « وجوده لـطف ، و تصرفه لـطف آخر ، و عدمه منّا »( [13] )

اصل  وجودش لطف است ، و دخالتش در امور لطفى دیگر ، و عدم تصرف یا غیبتش از ناحیه ماست.

 


 

 

 

 

 

 

خطبه 182:

 

« . . . قَد لَبِسَ لِلحِکمَة جُنَّـتَها ، وَ أَخَذَها بِجَمِیعِ أَدَبِها مِنَ الإِقبَالِ عَلَیهَا وَ المَعرِفَةِ بِها ، وَ التَّـفَرُّغِ لَها ، فَهِى عِندَ نَفسِهِ ضَالَّـتُهُ الَّتِى یَطلُبُها ، وَ حَاجَتُهُ الَّتِى یَسأَلُ عَنهَا.

فَهُوَ مُغتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الإِسلامُ ، وَ ضَرَبَ بِعَسِیبِ ذَنَبِه وَ أَلصَقَ الأَرضَ بِجِرَانِهِ ، بَقِیَّـةُ مِن بَقَایَا حُجَّتِهِ ، خَلِیفَةٌ مِن خَلائِفِ أَنبِیَائِهِ »

همانا زره دانش را بر تن پوشانده ، و آن را با تمام آداب و شرائطى که مى باید ــ چون توجه به شناسائى و فراغت بال از سرگرمى به غیر آن ــ پس حکمت گمشده او باشد که پیوسته در جستجوى آن است و خواسته اوست که در تعقیبش پرس و جو مى کند.

آن زمان که اسلام به غربت گراید و ( همانند شترى که رنجور و از راه رفتن باز مانده دم خود را حرکت دهد و سینه بر زمین چسباند ) حرکت و سازندگى خود را از دست بدهد ، و او ( حضرت مهدى(ع) ) به غربت و پنهانى به سر برد ( تا موقعى که از طرف خدا مأمور به قیام گردد و اسلام را از غربت و فراموشى و حالت بى تفاوتى مردم برهاند ) .

او باقیمانده اى است از حجتهاى خدا و خلیفه ایست از خلفاى پیامبران.

ابن ابى الحدید پیرامون این فراز از سخن امیرمؤمنان(ع) نوشته است:

این گفتار را هر گروهى بر اساس عقیده خود تفسیر کرده اند. شیعه امامیه گمان کرده اند که مقصود از این شخصیت ، مهدى منتظر مى باشد.

آنگاه به ایراد نظر صوفیه اهل تسنن و فلاسفه و دیگر همفکران خود ـ که هیچ یک نه مستند بدلیل عقلى است نه نقلى ـ پیرامون این فراز از سخن امام پرداخته و گوید:

به نظر من بعید نیست که مراد از این شخصیت ، قائم آل محمد در آخر وقت باشد ، هنگامیکه خداوند او را بوجود آورد ، هر چند که ألآن موجود نیست; زیرا در این کلام دلیلى بر وجود او نباشد; و اتفاق همه فرق اسلامى بر این است که ( عمر ) دنیا و تکلیف مردم جز با ظهور و قیام او پایان نخواهد یافت.( [14] )

اکنون توجه به این نکته لازم است که شارح معتزلى ، نخست برداشت شیعه از کلام امیرالمؤمنین(ع) را با تردید نقل کرده ، لیکن چون برگفته هاى صوفیه و فلاسفه و اصحاب خود دلیل قانع کننده اى نیافته ، ناگزیر تن به عقیده شیعه و صحت برداشت آن از سخن امام(ع) داده ، و صریحاً اعتراف به پیشگوئى آن حضرت از وجود مهدى و قیام جهانى او کرده است; اما درباره ولادت و حیات حضرتش تشکیک نموده ، مى گوید:

در این کلام چیزى که در حـال حاضر دلیل بر وجود او باشد به نظر نمى رسد.

بدیهى است که این سخن از مثل ابن ابى الحدید ، با مقام فضلى که داشته ، جز به انکار حقایق و مخالفت از روى تعصّب با شیعه ، به چیز تفسیر نمى شود.

زیرا امیرمؤمنان(ع) درصدد معرفى اصل موضوع مهدى در اسلام و نقش وجودى او پس از ولادت و دیگر مراحل حیاتى آن موعود الهى بوده اند ، نه در مقام خبر دادن از ولادت و موجود بودن کسى که بیش از دو قرن بعد از حضرتش ولادت یافته ، تا در کلامش اشاره اى به موجودیت او باشد ، و ابن ابى الحدید ( بدون توجه به واقعیت تاریخ حضرت مهدى(ع) ) از آن اشاره بفهمد که مهدى در قرن هفتم زنده و موجود است ، و الا منکر ولادت و حیات او گردد.

در حدیثى که به نقل سیوطى ــ  در « عرف الوردى »ص126 ــ ابن ابى شیبه ، احمد بن حنبل( [15] ) ، ابوداوود ، ابویعلى( [16] ) ، و طبرانى از پیامبر(ص) آورده اند که ضمن پیشگوئى از مقدمات همزمان با ظهور مهدى(ع) ــ همانگونه که امیرمؤمنان(ع) از اسلام تعبیر نموده ــ حضرتش از پیش تعبیر و پیشگوئى نموده و مى فرماید:

« یُلقـِى الإِسلاَمَ بِجِرانِهِ إِلَى الأَرض »( [17] )

یعنى اسلام را با کمال آرامش و با تمام ابعاد پیاده و گسترده مى کند.

نیز نعیم بن حماد در « فتن » ــ بنا به نقل سید بن طاووس( [18] ) ــ از پیامبر آورده که فرمود:

« مهدى گنجها را استخراج مى کند و اموال را تقسیم. »

آنگاه فرمود: « یُلقـِى الإِسلاَمَ بِجـِرانِهِ »


 



[1] ــ کتاب « مصادر نهج البلاغه و اسانیده » تألیف علامه محقق و دانشمند گرانقدر ، مرحوم سید عبدالزهراء حسینى عراقى ، شامل پژوهش و تحقیق از اسناد حدیثى ، تاریخى و ادبى « نهج البلاغه » مى باشد; که براى یک یک خطبه ها ، نامه ها و کلمات امام امیرالمؤمنین على(ع) ، 1 تا 12 سند حدیثى ، تاریخى و ادبى از منابع سنى و شیعه ارائه نموده; و به حق از عالى ترین و ارزنده ترین کارهائى است که پیرامون شناخت کتاب و استناد آن به امام(ع) انجام گرفته ، واهمیت و ارزش کتاب را در اختیار همگان قرارداده; وضمن چهار مجلد براى دومین بار در بیروت به چاپ رسیده است.

          نیز در همین زمینه « مصادر نهج البلاغه » به قلم دانشمند لبنانى ، شیخ عبدالله نعمت ، رئیس دادگاه جعفرى بیروت ، که در یک جلد چاپ و منتشر گردیده. و جز این دو کتاب « مدارک البلاغه و دفع الشبهات عنه » به قلم علامه جلیل شیخ هادى کاشف الغطاء است که ضمیمه « مستدرک نهج البلاغه » همان مؤلف در بیروت به چاپ رسیده.

[2] ــ این مطالب در مراتب زیر خلاصه مى گردد:

1 ــ اصل مسأله امامت و رهبرى در اسلام.

2 ــ شرایط امامت ، یا مشخصات و ویژگیهاى امام و رهبر.

3 ــ انواع مسؤولیت هاى مقام رهبرى و قلمرو فعالیت آن.

4 ــ موقعیت اهل بیت و صلاحیت همه جانبه آنها در تصدى مقام خلافت و رهبرى.

5 ــ سیره و روش امام امیرمؤمنان(ع) از آغاز اسلام تا دوران خلافت ، و نقش آن حضرت در جهت رهبرى.

6 ــ رهبرى مطلقه و جهانى در اسلام.

7 ــ ظهور و قیام امام دوازدهم ، و تحقق یافتن رهبرى و زعامت بى قید و ... .

[3] ــ شاید مقصود این باشد که به امام حاضر که به دنیا بى توجه است ، یا از اصلاح کار شما در شرائط موجود ناتوان است ، طمع مورزید; و از امام زمان که غائب مى شود ناامید نگردید که رمز پیروزى و کلید حل مشکلات در دست اوست. چه ممکن است کسیکه روگردانده یک پایش بلغزد ، و پاى دیگرش برقرار ماند ، آنگاه پس از مدتى هر دو با هم بجاى خود برگردند ( و دین خدا را که دستخوش حوادث شده ثبات و استقرار بخشد ).

[4] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 7 ص 94 ـ 95.

[5] ــ شاید کنایه از مواد و مهمات جنگى باشد که از هر سو به جنگجویان اعطاء مى شود ، و بدین وسیله آتش جنگ برافروخته تر مى گردد.

[6] ــ سوره زلزال 99/2 .

[7] ــ شرح نهج البلاغه ، 9/46 .

[8] ــ نهایه ، ج 3 ص 470 ; الفائق ، زمخشرى 3/141 .

[9] ــ ینابیع المودة ، باب 74 ، ص524 ، چاپ نجف.

[10] ــ مستدرک ، ج 4 ص 514.

[11] ــ خداوند در قرآن مجید ، سوره نمل 27/84 ، سخن از « دابة الارض » به میان آورده ، و فرموده: « وَ إذِا وَقعَ القَولُ عَلَیهِم أَخرَجنا لَهم دَآبـّةَ الأَرضِ تُکَلِّـمُهم أَنَّ النَّـاسَ کَانُوا بِایَاتِنَا لاَیوُقِنُون  »

          و به موجب نقل اکثر مفسران ، مقصود از « دابة الارض » ( جنبنده زمینى ) موجودى است که از طرف خدا برانگیخته شود و با علامت مخصوص ، مؤمن و کافر را از هم جدا و مشخص نماید. رجوع شود به « نهایه » ابن اثیر ، ج 2 ص 96.

[12] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 9 ص 128.

[13] ــ به « شرح تجرید » علامه ، و « شرح تجرید » قوشجى مراجعه شود.

[14] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 10 ص 96.

[15] ــ مسند احمد بن حنبل ، 6/316.

[16] ــ مسند ابویعلى ، ج 12 ص 370 ، شماره 6940.

[17] ــ جران به معناى باطن گردن شتر است.

[18] ــ الملاحم و الفتن ، ص 44 ، باب 146.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد